تعریف داستان
داستان از قدیمیترین قالبهای هنری است که پیشینهی بسیار کهنی دارد و انسانها آن را به صورتهای گوناگون برای یکدیگر نقل و بازگو کردهاند. از زمانی که انسانهای غارنشین پس از یک روز تلاش و کوشش و شکار حیوانات، شبانه درون غارها کنار آتش مینشستند و ماجراها و اتفاقات روزانه و چگونگی شکار حیوانات وحشی را برای یکدیگر بازگو میکردند و به انتظار پایان ماجراها و حرفهای یکدیگر گوش فرا میدادند، تا امروز، با همهی پیشرفتی که در زمینههای مختلف زندگی حاصل شده است و نویسندگان بسیاری با خلق آثار متنوعی پا به عرصهی ادبیات داستانی نهادهاند؛ همواره انسان نیازمند خواندن و شنیدن داستان و انواع گوناگون آن بوده است.
در هیچ عصری انسان بینیاز از داستان نخواهد شد، زیرا که داستانها در زندگی انسانها دارای جنبههای پندآموز و عبرتانگیز میباشند و به نوعی درس زندگی و تجربهی بهتر زیستن را به انسان میآموزند. ناصر ایرانی در تعریف «داستان» اینگونه میگوید: «اصطلاح داستان در محدوده هنر داستاننویسی یک معنی عام دارد و یک معنی خاص. در معنی خاص شامل رمان و داستان کوتاه میشود و در معنی عام به هر "اثر هنری منثور" گفته میشود.»
یکی دیگر از تعاریفی که از داستان شده است، چنین است:
«داستان یا ناول (Novel) اثری است روایی به نثر که مبتنی بر جعل و خیال (Fiction) باشد. اگر طولانی باشد به آن رمان و اگر کوتاه باشد به آن داستان کوتاه (Short story) میگویند.»
ارسطو در «هنر شاعری» (بوطیقا) میگوید: «داستان از سه قسمت تشکیل شده است: آغاز، میانه و پایان.»
«آبرامز (Abrams) در تعریف واژهی فیکشن (داستان به معنی عام آن) و نوول (داستان نثر) به نقل از نورتروپ فرای (Northropfrye) چنین میگوید:
«هر اثر هنری منثوری که بیش از آن که از لحاظ تاریخی حقیقت داشته باشد، آفریده و ابداع نیروی تخیل نویسنده به حساب آید.»
همچنین فرای، داستان را به چهاردسته تقسیم میکند:
داستان واقعگرا (Novel of manners)
رمان منثور (Prose romance)
اعترافـات (Confession) یـا نگـارش شرح حال خود (Autobiography)
تشریح (Anatomy)، برگرفته از نام کتاب «روبرت برتون»، موسوم به «تشریح مالیخولیا» (Anatomy of melancholy).
رضا براهنی در کتاب «قصهنویسی» میگوید: «داستان نوشتهای است که در آن ماجراهای زندگی به صورت حوادث مسلسل گفته میشود.»
ادواردمورگان فورستر در کتاب «جنبههای رمان» داستان را چنین تعریف میکند: «داستان نقل وقایع است به ترتیب توالی زمان. برای مثال، ناهار پس از چاشت و سه شنبه پس از دوشنبه و تباهی پس از مرگ میآید و برهمین منوال، داستانی که واقعاً داستان باشد باید واجـد یک ویژگی باشد: شنونده را برآن دارد که بخواهد بداند بعد چه خواهد شد.»
رولان بارت میگوید: «داستان، جملهای است طولانی و هرجمله داستانی است کوتاه.»
به نظر حسین رسولزاده، داستان را چنین میتوان تعریف کرد: «داستان ابزار نیست، بلکه هدف آفرینشهای زیباشناختی در عرصهی فرم و تکنیک است. رمان وسیله نیست، نه فقط به این دلیل که ادبیات در مرتبتی والاتر از ابزار گونگی قرار دارد بلکه عمدتاً بدان سبب که اساساً نمیتواند همچون ابزاری به کار گرفته شود.»
ویلفرد الگورین این روایت را چنین توضیح میدهد: «روایت آن توسط خود نویسنده، یکی از اشخاص داستان یـا شخصی که حکایت و داستان فرعی را شنیده است، بازگو میگردد.»
جمال میرصادقی در کتاب «جهان داستان» پیرامون داستان میگوید: «داستان (Story)، به مفهوم عام آن نقل (مکتوب یا شفاهی، واقعی یا خیالی) عملی است برحسب توالی زمان؛ یا به عبارت دیگر، داستان، توالی حوادث واقعی و تاریخی یا ساختگی و ابداعی است. بنابراین تسخیر عمل به وسیلهی تخیل را ارایه میدهد.
خصلت بارز داستان آن است که یتواند ما را وادار کند که بخواهیم بدانیم بعد چه اتفاق میافتد. دراین مفهوم عام، تنها زمان عامل مهم است و این که چه اتفاقی افتاده و بعد چه اتفاقی روی خواهد داد. بنابراین داستان اساس همهی انواع ادبی است، چه روایتی و چه نمایشی؛ زیـرا در همهی انواع این دو گروه، داستان مجموعهی وقایعی است که برحسب توالی زمان روی میدهد. از این رو، داستان عنصر مشترک همهی انواع ادبی خلاقه است. در رمان، داستان کوتاه، قصه، نمایشنامه، فیلمنامه، شعر روایی و اشکال دیگر، داستان وجود دارد، برای مثال میگوییم داستان این نمایشنامه، این منظومه یا این رمان...»
جمال میرصادقی اضافه میکند: «داستان تصویری است عینی از چشمانداز و برداشت نویسنده از زندگی.»
پس براساس تعاریف مذکور، ویژگیهای کلی و بارز داستان شامل این موارد است:
۱- به نثر است.
۲- در آن تخیل به کار رفته است.
۳- حادثهای را نقل میکند.
۴- ساختار داستان بر رابطهی علت و معلول استوار است.
۵- حجم آن مشخص است.
انواع داستان
جمال میرصادقی در بیان انواع داستان معتقد است:
«لغت داستان در زبان فارسی به معنی قصه، حکایت، افسانه و سرگذشت به کار رفته است و در ادبیات اصطلاحی عام به شمار میآید که از یک سو شامل صور متنوع قصه میشود و از سوی دیگر انشعابات مختلف ادبیات داستانی از قبیل داستان کوتاه، رمان، داستان بلند و دیگر اقسـام این شاخه از ادبیات خلاق را در بـر میگیرد».
۱- قصه
قصه در لغت به معنی حکایت و سرگذشت است و نوشتهای است که درون مایهی آن مربوط به گذشتههای دور است و بسیاری از آداب و رسوم و عقاید خرافی آن روزگار در آن آمده، و در واقع منعکس کنندهی فرهنگ عامه است.
ابراهیم یونسی در کتاب «هنر داستان نویسی» در تعریف قصه میگوید:
«قصه روایت ساده و بدون طرحی است که اتکای آن به طور عمده بر حوادث و «توصیف» است و خواننده یا شنونده هنگامی که آن را میخواند و یا بدان گوش فرا میدهد به «پیچیدگی خاص و غافلگیری و اوج و فرود مشخصی» بر نمیخورد.»
«مفهوم قصه، همان است که تودهی مردم از این مفهوم داشتهاند و از قصه، آن نوع ادبیات خلاقه را مورد نظر دارند که از دیرباز دراین ملک و بوم رایج بوده است، و بیشتر جنبهی غیرواقعی و خیالی داشته است تا جنبهی واقعی و محقق.»
جمال میرصادقی در قسمت دیگر کتابش، قصه را اینگونه تشریح میکند:
«معمولاً به آثاری که در آنها تأکید بر حوادث خارق العاده بیشتر از تحول و تکوین آدمها و شخصیتهاست، قصه میگویند.
در قصه محور ماجرا بر "حوادث خلق الساعه" میگردد. حوادث قصهها را به وجود میآورد و در واقع رکن اساسی و بنیادی آن را تشکیل میدهد بیآن که در گسترش و بازسازی قهرمانها و آدمهای قصه نقشی داشته باشد. به عبارت دیگر، شخصیتها و قهرمانها، در قصه کمتر دگرگونی مییابند و بیشتر دستخوش حوادث و ماجراهای گوناگوناند.
قصهها شکل ساده و ابتدایی دارند و ساختمانی نقلی و روایتی.
زبان اغلب آنها نزدیک به گفتار و محاورهی عامهی مردم و پر از اصطلاحها و لغات و ضربالمثلهای عامیانه است».
مهدی حجوانی در کتاب «قصه چیست؟» میگوید:«قصه یک قالب هنری است که از خیال و احساس نویسنده مایه میگیرد و قصدش بیشتر "تأثیرگذاری بر عاطفه و احساس خواننده" است تـا براندیشهی او، قصه جزیینگر است و لحظهپردازی، صحنهپردازی و شخصیتپردازی دارد. غلام محمد طاهری مبارکه در کتاب «دریچهای به نظریههای ادبی» کارکرد قصه را چنین بیان میکند:
«کار قصه نخست این است که توجه برانگیزد و دوم آن که توجه برانگیخته را به سوی غایتی سودمند یا دست کم معصومانه سوق دهد... وقایع قصه بازگو نمیشوند جز بدین مقصود که عجیب و غریباند تا خواننده را سرگرم کنند.«قصه، رشد و تکامل قهرمان در زمان است.»«قصهها، اغلب پایانی خوش دارند.»
۲- داستان کوتاه
«داستان کوتاه ترجمهای است از "Short story"، اصطلاح انگلیسی و مترادف و هم معنی با «نوول» (Nouvelle) اصطلاح فرانسوی.
در تعریف داستان کوتاه نوشتهاند، داستانی است که:
۱- طرح منظم و مشخصی دارد.
۲- یک شخصیت اصلی دارد.
۳- این شخصیت، در یک واقعهی اصلی ارایه میشود.
۴- به صورت «کلی» که همهی اجزاء آن با هم پیوند متقابل دارند، شکل میبندد.
۵- تأثیر واحدی را القا میکند.
۶- کوتاه است.
حال، خصوصیات ممیزهی فوق را به قالب تعریف در آورده میگوییم:
داستان کوتاه اثری است کوتاه که در آن نویسنده به یاری یک طرح منظم شخصیتی اصلی را در یک واقعهی اصلی نشان میدهد و این اثر برروی هم تأثیر واحـدی را القا میکند. باید توجه داشت که داستانهای کوتاه اصولاً یک پرسناژ (شخصیت) اصلی بیشتر ندارند و به ندرت اتفاق میافتد که دو شخصیت یک داستان در اهمیت از هر حیث با هم برابر باشند.
بیشتر داستانهای کوتاه با واقعهی واحدی که در زندگی یک یا دو شخص از اشخاص داستان روی داده است سرو کار دارند.»
ادگار آلن پو، نویسندهی آمریکایی، داستان کوتاه را چنین تعریف کرده است:
«نویسنده باید بکوشد تا خواننده را تحت اثر واحدی که اثـرات دیگر مادون آن باشد، قرار دهد. چنین اثری را تنها داستانی میتواند داشته باشد که خواننده دریک نشست که بیش از دو ساعت نباشد، تمام آن را بخواند.»
سامرست موام بر این باور است که: «داستان کوتاه، قطعه حکایتی است که بسته به بلندی و کوتاهی حکایت، روی هم رفته میتوان آن را بین ده دقیقه تا یک ساعت خواند.»
«ادگار آلن پو در تعریفی دیگر از داستان کوتاه میگوید:
«داستان کوتاه کاری است روایـی و منثور که برای خوانـدن آهستهی آن نیم ساعت تا دوساعت وقت لازم است...»
اچ.جی. ولز داستان کوتاه را چنین تعریف میکند:
«هرقطعه یا تصویر کوتاهی که بتوان آن را در نیم ساعت خواند.»
اما هدفیلد آن را چنین میخواند:
«قصهای که بلند نیست.»
شرویک منتقد انگلیسی میگوید:
«داستان کوتاه به مسابقهی اسب سواری شبیه است؛ آنچه در آن اهمیت دارد، اول و آخر آن است.»
درحالی که چخوف معتقد است:
«نباید در بند اول و آخر داستان کوتاه بود.»
سروالپل،رمان نویس و منتقد انگلیسی، میگوید:
«... داستان باید گزارش حوادثی باشد که آکنده از حرکات پیاپی و با تدریجی غیره منتظره رخ دهند و به شکلی سرگرم کننده به اوج بروند.»
جک لندن نیز معتقد است که:
«داستان کوتاه باید از لحاظ ارتباط میان زندگی و حادثه تا حد زیادی منسجم باشد و مهیج و سرگرم کننده.»
جمال میرصادقی دراین باره میگوید:
«داستان کوتاه، داستانی است که کوتاه باشد و بتوان آن را در ظرف نیم ساعت خواند.»
«داستان کوتاه باید از دو هزار و پانصد کلمه بیشتر باشد و از ده هزار و حداکثر هزار کلمه بیشتر نباشد.»
میر صادقی در جایی دیگر در تعریف داستان کوتاه و خصوصیات آن میگوید:
«در داستان کوتاه، از واقعه صحبت میشود، بدین معنی که اغلب داستانهای کوتاه دارای یک واقعهی بزرگ مرکزی است که حوادث و وقایع دیگر برای تکمیل و مستدل جلوه دادن آن آورده میشود. پس در داستان کوتاه، واقعهی مرکزی مثل خورشیدی است که حوادث دیگر مثل سیارههایی به دور آن بگردد و وابسته و همبستهی آن باشد و درکل یک منظومه را تشکیل بدهد.»
پیترو تسلند در کتاب «شیوههای داستان نویسی» مینویسد: «داستان کوتاه یک نوشتهی روایتی است که بتوان آن را در یک نشست خواند.»
صفدر تقیزاده در کتاب «شکوفایی داستان کوتاه» میگوید: «داستان کوتاه مثل سایر انواع ادبی، وضع و موقعیت بشری را برای خواننده روایت میکند.
نویسندهی داستان کوتاه، در کار خود همان قدر هوشیار و منضبط است که یک شاعر، شعر و داستان کوتاه، خویشان نزدیکاند و هر دو ساختی دقیق و موجز و ظریف دارند.»
ویلیام فاکنر گفته است:
«هر رمان نویسی اولش میخواهد شعر بگوید، بعد میبیند که نمیتواند، آن وقت به داستان کوتاه روی میآورد که بعد از شعر، مطلوبترین فرم ادبی است و وقتی که دراین کار هم فرو ماند، به نوشتن رمان دست میزند.»
و در کتاب «مبانی داستان کوتاه» آمده است:
«داستان کوتاه، داستانی است که درآن به قصد بیان پیامی واحد شخصیت یا شخصیتهای اصلی در واقعهای واحد نشان داده میشوند.»
الف: انواع داستان کوتاه
داستان کوتاه انواع گوناگونی دارد، اما به طور کلی میتوان داستان کوتاه را به دو نوع مشخص نیز تقسیم کرد:
داستان کوتاه پیرنگ دار و داستان کوتاه بی پیرنگ.
الف/۱: داستان کوتاه پیرنگدار:
جمال میرصادقی در اینباره مینویسد:
«داستانی است که براساس انگیزهی وقایع و حوادث بنا شده باشد و رابطهی "علت و معلولی" میان وقایع و حوادث داستان برقرار باشد.
"پیرنگ" (Plot) عنصری است که همبستگی حوادث داستان را به طور عقلانی به وجود میآورد و به داستان وحدت هنری میدهد.»
به عبارت دیگر:
«داستان پیرنگ دار درگیر گره گشایی مسأله یا قضیهی مخصوصی است که قهرمان یا شخصیت اصلی با آن روبه روست.»
الف/۲: داستان کوتاه بی پیرنگ:
در کتاب «داستانهای نو» به نقل از جمال میرصادقی در باب این موضوع نوشته شده است:
«داستانی است که درآن وحدث تأثیر یا وحدت حال و هوایی، داستان را به بزنگاه و بحران بکشاند و برخلاف داستانهای واجد پیرنگ، چنین بزنگاهی ضرورتاً وابسته به واژگونی وضعیتها و موقعیتهای داستان نیست که موجب کشمکش و هول و ولای داستان میشود، بلکه بزنگاه داستان وابسته به مفهوم طنزآمیز یا نمادین یا روشنفکرانهی داستان است. و به قول " همینگوی"، این داستانها مثل یخهای شناور قطبی است که بیشترین زیر آب پنهان مانده است.»
«داستان کوتاه بدون پیرنگ اثر کوتاه خلاقهای است که درآن وحدت تأثیری یا وحدت حال و هوایی به نقطهی اوج یا هیجان انگیزترین لحظه برسد و به فرجام یا گره گشایی حاصل از آن بینجامد.»
ب: داستانک
اُ. هنری در تعریف داستان کوتاه کوتاه – داستانک- میگوید:
«یک داستان مینیاتوری که یک کل کامل است. و در کمتر از دو هزار کلمه و یا کمتر سعی دارد که بر یک وضعیت و مردم درگیر درآن وضعیت روشنایی درخشان آشکار کنندهای بیفکند. پایان داستان کوتاه همچون یک حلقه به آغاز آن باز میگردد. داستان کوتاه کوتاه باید فشرده باشد و یک دورهی کوتاه زمان درهم فرو رفته را در برگیرد. از حداقل تعداد ممکن و شخصیتهای داستانی استفاده کند و هر کلمهای ازآن باید برای هدفی آورده شده باشد.»
«داستان کوتاه ممکن است خیلی کوتاه باشد(حدود ۵۰۰ تا ۱۵۰۰ کلمه) که دراین صورت به آن داستان کوتاه کوتاه/ داستانک/ داستان خیلی کوتاه (Short short story) میگویند و میتوان آن را لطیفهی (Anecdote) گسترش یافتهای تلقی کرد.»
«داستانک داستانی به نثر است که باید از " داستان کوتاه" جمع و جورتر و کوتاه تر باشد و از پانصد کلمه کمتر و از هزار و پانصد کلمه بیشتر نباشد. درآن عناصر" کشمکش" و " شخصیت پردازی" و " صحنه" مقتصدانه و ماهرانه صورت گرفته باشد. داستانک همهی عناصر داستان کوتاه را درخود جمع دارد جز آن که این عناصر با ایجاز و اختصار همراه است.»
«نمونهی زیبا و موفق داستانک درمیان داستانهای نوین فارسی " ماهی و جفتش" نوشتهی " ابراهیم گلستان " است. " مادلن" از" صادق هدایت" و " عدل" و " آخر شب" از" صادق چوبک" نیز داستانک محسوب میشوند.»
۳- داستان بلند
داستان بلند، داستانی است که گسترش یافته تر از داستان کوتاه و محدودتر از رمان است.
شخصیتها درداستان بلند پابه پای حوادث پیش میروند و تمام عناصر داستانی که در رمان وجود دارد، در داستان بلند نیز حضور دارند. حجم نوشتاری آن، معمولاً از پانزده هزار تا سی هزار کلمه تشکیل میشود. داستانی است روایت گونه به نثر که پیرامون موضوع و حادثهای خاص که «ریشه در واقعیت اجتماعی» دارد نوشته میشود.
جمال میرصادقی درکتاب «ادبیات داستانی»، داستان بلند را چنین تعریف میکند:
«داستان بلند، داستانی است که از نظر کمی ازداستان کوتاه» بلندتر و از رمان کوتاه تر است و از نظر کیفی نیز با آنها مطابقت ندارد.»
در واقع داستان بلند وصلتی است میان داستان کوتاه و رمان، که درآن ویژگیهای داستان کوتاه با خصلتهای رمان درهم میآمیزد و داستانی با خصوصیاتی متمایز از داستان کوتاه و رمان به وجود میآید.»
۴- رمان
«رمان (Roman) از رمانس (Romance) قرون وسطی مشتق شده است، البته در انگلیسی به جای «رمان» واژهی دیگری را به کار میبرند: (Novel)، که برگرفته از واژهی ایتالیایی «نوولا»
(Novella)، به معنی چیز کوچک و تازه است و بر قصهای کوتاه و منثور اطلاق میشده است.»
آنتونی برجس، ادیب و نقاد معاصر انگلیسی، میگوید:
«رمان قالب ادبی بس نیرومندی است که قادر است تا اعماق دنیای واقعی نفوذ کند و درآن دگرگونیهای فراوان پدید بیاورد... رمان قالب ادبی بس مؤثری است که حتی آنها هم که درخط ادبیات نیستند بهتراست آن را جدی بگیرند.»
ویلیام هـزلیت، (William Hazlit) منتقد و نویسندهی انگلیسی، «رمان» را چنین تعریف کرده است:
«رمان، داستانی است که براساس تقلیدی نزدیک به واقعیت، از آدمی و عادات و حالات بشری نوشته شده باشد و به نحوی از انحا شالودهی جامعه را درخود تصویر و منعکس کند.»
درفرهنگ وبستر «رمان» چنین تعریف شده است:
«روایت منثور خلاقهای که معمولاً طولانی و پیچیده است و با تجربهی انسانی همراه با تخیل سروکار دارد و از طریق توالی حوادث بیان میشود و درآن گروهی از شخصیتها در صحنهی مشخصی شرکت دارند.»
ای. ام . فورستر در کتاب «جنبههای رمان» با توجه به حجم و وسعت رمان میگوید: «رمان داستانی است به نثر، با وسعتی معین، که این حد یا وسعت نباید کمتر از پنجاه هزار کلمه باشد.»هاری شا در فرهنگ «اصطلاحات ادبی»، رمان را چنین تعریف میکند:
«روایت منثور داستانی طولانی که شخصیتها و حضورشان را در سازمان بندی مرتبی از وقایع و صحنهها تصویر کند. اثری داستانی که کم تر از سی تا چهل هزار کلمه داشته باشد، غالباً به عنوان قصه، داستان کوتاه، داستان بلند و ناولت محسوب میشود. اما " رمان" حداکثری برای طول و اندازهی واقعی خود ندارد. هر رمان، شرح و نقلی است از زندگی، هر رمان متضمن کشمکش، شخصیتها، عمل، صحنهها، پیرنگ و درون مایه است.»
پس رمان، شامل آثار متنوع و گوناگونی میباشد که وجه مشترک آنها: «منثور» و «داستانی» و«طولانی بودن» آنهاست که به «ارایهی تصویری از زندگی و رفتارهای واقعی» میپردازند.
«رمان نویس با نگارش " رمان" به خلق جهانی میپردازد که زبان و کلمات، ساختار آن را تشکیل میدهد. قوانین، آداب و رسوم، اصول اخلاق، رفتار و قراردادهای اجتماعی نیز ساخته و پرداختهی نگارندهی رمان است. این امور میتواند با دنیای واقعی، منطبق، یا دور از ذهن و غیرواقعی باشد. نویسنده مجاز است با ذوق و سلیقهی خود به اشخاص خاصی اجازه دهد برخی را تنبیه و عدهای را تشویق کند، گروهی را مرعوب و دستهای را مسرور سازد.»
رمانی داستانی است متکی بر واقعیت و واقعگرایی که حاصل تجربیات و تخیل زندگی فرد میباشد. رمان با بهره گیری از عناصر روایت و بازنمایی حوادث به تشریح و کاوش در جامعه و ابعاد مختلف وجودی انسان و زندگی اش میپردازد. و رمان آیینهی تمام نمایی است که به وسیلهی آن میتوان جزییات، اتفاقات و تجربیات روزمرهی انسان را شرح داد، و نیز میتوان چنین پنداشت:«تصویری از روزگاری است که رمان در آن نوشته شده است. رمان گزارشی است آشنا از چیزهایی که هر روز جلوی چشمان ما روی میدهد.»
ناصرایرانی در تعریف «رمان» میگوید:
«رمان آیینهای است تمام نما، تمام نمایی او به نشان دادن واقعیتهای موجود اجتماعی و به نشان دادن روابط متقابل انسانی در ابعاد و زوایای گوناگون آن محدود نمیشود، بلکه آرمانها و ارزشهای آن جامعه را هم نشان میدهد؛ علاوه بر اینها، با تصویر کردن این واقعیت که کدام آرمانها و ارزشها مرده است و کدام آرمانها و ارزشهایی زنده، که آنها میتواند جامعه را به حرکت در آورد.»
«رمان گنجینهای است که همه چیز بشر را در خود حفظ میکند زبان، فرهنگ، آداب و رسوم، اخلاق، طرز زندگی و معیشت و هر رویداد و بودهای از این قبیل، رمان مطمئنترین امانت دار دنیاست.»
میلان کوندرا دربارهی رسالت رمان نویس و رمان میگوید:
«رمان نویس... یک کاشف است که کورمالانه میکوشد تا جنبههای ناشناختهای از وجود را آشکار کند . او مسحور رأی و آوای خود نیست، بلکه مسحور شکلی است که دنبال میکند، و تنها شکلهایی که به خواستهای رویایی اش پاسخ میدهند، جزیی از اثر اویند.
رمان به شیوهی خاص خود و با منطق خاص خود جنبههای هستی را یک به یک کشف کرده است.»
هرمان بروخ دربارهی رسالت رمان میگوید:
«یگانه علت وجودی رمان کشف آن چیزی است که فقط رمان کشف تواند کرد. زمانی که جزء ناشناختهای از هستی را کشف نکند، غیراخلاقی است. " شناخت"، یگانه رسالت اخلاقی رمان است.»
پس دنیای رمان، دنیایی سرشار از احساس، عاطفه، آگاهی، شناخت و کنجکاوی است. به کمک رمان میتوان طبایع و ذهنیات پوشیدهی افراد و جامعه را درلایههای مختلف اجتماعی، تاریخی، فرهنگی و سیاسی جست و جو کرد و آنها را در قالب یک اثر هنری منثور به نمایش گذاشت؛ اثری هنری که سرشار از واقعیتهای ناب و نایاب زندگی بشری است.
رمان دارای دو ویژگی عمده میباشد:
«۱- دارا بودن " طرح نو"، یعنی این که طرحهای رمان از زندگی معاصر برداشت میشود و چون سابقهای در اساطیر، تاریخ و ادبیات پیشین ندارد، نومایه و مبتکرانه خوانده میشود.
۲- رمان در شخصیت سازی نیز "شیوههای نو" پیش گرفته است. یعنی این که "نوآوری رمان در امر شخصیتسازی محصول تمدن جدید است".
شخصیتهای رمان درست مثل من و شما از جنس معمولی کرهی خاکی میمانند که در طول تاریخ معین، در جامعهی معین زندگی میکنند و در تاریخ معین میمیرند و در خاک معین دفن میشوند.»
«درغرب رمان مدرن بیش از هر چیز حاصل تضاد فاحش میان واقعیت و حقیقت جهان است. نویسندهی رمان مدرن برای درمان این تناقض آشکار، به درونیات خویش ارزش میدهد و به ذهنیت میگراید.»
«رمان، گستردهترین شکل داستان با فضاهای متنوع، حوادث درهم تنیدهی گوناگون و شخصیتهای متعدد است.»
منابع:
میر صادقی/ جمال/ جهان داستان/ ص۳۵۴
یونسی/ ابراهیم/ هنر داستاننویسی/ ص ۴، ۸ و ۹
براهنی / رضا/ پیشین/ ص۲۲
انوشه/ حسن/ دانشنامه ادب فارسی/ ج۲/ ص۲۵۷ و ۵۷۷
جواهر کلام/ محمد/ نگاهی به داستان معاصر عرب / ص۱۹
عزیزی /محمد/شکوفههایاندیشه/ص ۱۸۵